یه نور کوچولو

بدون عنوان

بابایی جون بالاخره آوردمتون پیش خودم. آوردمتون جم نزدیک خودم. هواش خوبه و خیلی هم تمیزه. دیگه هر وقت بیام خونه تو و مامانت تو خونه هستید  و خستگی از تن  بابایی در میاد. عزیز دلم اونقدر شیرین شدی که حد نداره. به مامانت میگی : نننَِِِّ. جونمی عسلکم . ...
16 تير 1393

دخمل 7 ماهه نازم

آروشای بابا یکی از همکارام میگفت دوری از دخترش موهاشو سفید کرده من نمیدونستم یعنی چی. حالا ولی خوب میفهمم وقتی تو و مامانت نیستید خیلی بهم سخت میگذره. ولی خدا رو شکر که هر سه تامون سالمیم و هوا که بهتر بشه من شما رو میارم اینجا پیش خودم دعا کن دخترم زود تر بیای پیش بابا. بابا خیلی دوست داره. مخصوصا حالا که اینقده ناز و شیرین شدی. بهت افتخار میکنم عزیز دلم. ن و مامانت همیشه از خدا میخوایم تو یه دختر سالم و صالح و خوشحال باشی و یه دختر خودساخته و مفق باشی. ان شاالله که همینجور میشی وبه هر چیزی که بخوای برسی دخملکم. دوستون دارم. ...
2 خرداد 1393

آخ جون آروشا خاتون اومد. هورااااااااا

آروشا خاتونم نازنین مهدی دخمر کوچولوم  خوش اومدی عزیزم. عزیز تر از جونم. خوش اومدی با اون صدای ماهت چشای سیاهت. نازینم میدونی من ٤ شنبه ٩ آذر از عسلویه رفتم رشت پیش مامانت که با کلی تنهایی مثله شیر بدون اینکه منو هیچ اذیت کنه پای تو نشست رفتم. یکشنبه هم صبح ساعت ٨.٢٣ دقیقه دنیا اومدی. ١٢ آبان ٩٢. که شد بهترین روز زندگی من و مامانت. مامانت که خیلی زحمتتو کشید و خیلی مواقع که من نبودم خودش دکتر رفت باهات حرف زد و مراقبت بود. حالا دیگه تو اومدی و بی صبری من  تموم کردی ولی حیف که حالا که دیدمت دیگه خیلی سخته که از پیشت برم
3 آذر 1392

بدون عنوان

   خخملکم. جیگر بابا. ناز بابا پس کی میای آخه. خوسمل بابایی. منکه دیگه کم کم داره تابم میره  . مامانت اونجا جدا از من پیش تو و کلی مواظبته. خودتم مواظب خودت باش         
26 مهر 1392

دخمل تو راهه ای خدا شیرین نازدار بابا

دخمل تو راهه ای خدا         شیرین نازدار بابا بگو چی کارا میکنی         اینقده بلوا میکنی داری برام شکر میشی       قند منی جیگر میشی چشاش داره باز میشه    خوشمل من ناز میشه مامان  براش چی میخونه    صداش میاد از تو خونه میگه ناز مامان کجاست       این خوشمل مامان باباست خدا دخمل داده بما        آروشای بابا بیا 
31 شهريور 1392

آخی خوشمل بابا

میدونی هفته پیش که رفته بودم ابهر برات جشن سیسمونی گرفتیم. چه جشنی شد جشن خانم  خانمای بابا. الان تقریبا 33 هفته ای هستی و اونقده قشنگ تو دل مامانت  ورجه وورجه میکنی که بابا و ومامان کلی برات کیف میکنن. سلامت باشی تو و مامان مهربون و همزبونت.راستی اسم خوشملت عوض شد شد آروشا. آروشای ماه بابایی  
17 شهريور 1392

بدون عنوان

دخمر ماه بابا سلام. دیروز با مامانت تلفنی صحبت کردیم و به توافق رسیدیم که اسم خوشگلتو بذاریم ناپریشا . البته این پیشنهاد مامانت بود ها. دیگه من و مامانت میخوایم بهت بگیم ناپریشا. ناپریشای خوشمل ما
9 تير 1392