یه نور کوچولو

بدون عنوان

خانم کوچولوی بابا. هفته پیش 2تیر با مامانت رفتیم تویسرکان سونوگرافی و گفتن که تو یه دختر ناز خوشگلی. بابا و مامان  کلی خوشحال شدن. حالا منتظریم که زودتر بیای . الان 22 هفته ات است و مامان شیرینت ابهره منم عسلویه. تو برا خودت کلی مارکوپولویی ها. یادت باشه بعدا بگم مارکوپولو کی بود؟ ...
7 تير 1392

بدون عنوان

ووووووووییییییییییییششششششششششش  دیروز مامانت توی رشت سنو رفته بود و گفته بودن که تو احتالا دخمری. یه دخمر خوشگل. یه دخمر ناز . وای که چقده تو ناز بشی . الان ٧ خرداد ٩٢ و تو حدودا ١٦ هفته ای هستی. خدا تو و مامانت که الان رشته رو همیشه خوشحال و سالم نگهداره.منم الان عسلویه ام و احتمالا تا ٢٠ روز دیگه برم پیش مامانت. مامانت خیلی تواناست . تو این شرایط که یه کم سختشه کلی هوای تو رو داشته.
7 خرداد 1392

عزیز مامان

سلام مادر این اولین نامه ای که برات می نویسم هر روز باهات کلی صحبت می کنم . از وقتی اومدی پیشمون یه زندگی جدید بهمون دادی. تا حالا این قدر مواظب خودم نبودم . یه کم باهات دردودل کنم؟ ؟؟؟ دلم برای بابات خیلی تنگ شده. وقتی پیشمونه خیلی احساس امنیت می کنم. ولی ما با همدیگه باید حسابی مواظب خودمون باشیم تا وقتی بابایی برمی گرده پیشمون، حالمون خوب خوب باشه و بریم کلی خوش بگذرونیم. عزیزز مادر الان تقریبا 12 هفتهته .فکر می کنم کلی مشغولی و سرت خیلی شلوغه . امروز روز مادره حس خیلی قشنگی امروز داشتم. یه حس جدید یه نقش جدید و تویی که عاشقتم دوست داریم عزیزم  خیلیه خیلی       ...
11 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

جون دل بابا کیه؟ بگو الان کجاییم ما؟ من و مامان و تو نشستیم توی خونه مامان بزرگ توی رشت. دیروز رفتیم و برای اولین بار  فیلم تو رو که ١٠ هفته داری رو دیدیم البته مامانت دید ومن فقط عکستو  دیدم . خیلی خوشگل و کوچولو و ناز و گوگوری هستی و من بیصبرانه دوس دارم تا بیای و بغلت کنم.
29 فروردين 1392

بدون عنوان

عزیز بابایی سلام. حالت خوبه. یه خبر دارم که هم بده هم خوبه. بده به خاطر اینکه تا چند ماه تو رو نمیبینم و خوبه چون تو یه جای بهتر میری. مامانت داره میره که رشت پیش بابا بزرگت بمونه  تا اونجا که هوای خوبتری داره برای تو بهتر باشه. فعلا بای ...
20 فروردين 1392

سلام دوباره

کوچول موچول بابا العان حدود ٤٥ روزته. مامانت داره سرفه میکنه و خیلی نگران توه. الان داره با اون چشای خوشگلش ما رو نیگا میکنه. میخوای بدم بقیش رو مامانت بنویسه. بیا خانم توبنویس.خوشگل مامان. فدای چشات. فدای قلب نازت که داره تند تند میزنه.من خیلی گلوم درد میکنه و سرفه میکنم. تو باید مواظب خودت باشی ها. ...
9 فروردين 1392

اولین نامه

خوشمل بابایی العان که دارم اینو مینویسم مامانت تازه چند هفته است که تورو داره و العان توی خونه توی عسلویه این وبلاگو برات درس کرده.منم سر کارم توی یه شرکت نفتی . این اولین نامه ایه که برات مینویسم وقراره بع از این با مامانت بنویسیم که تو کجایی و چیکار میکنی و ما قراراه برات چیکار کنیم تا تو راحت راحت باشی. فعلا بای ...
27 اسفند 1391