یه نور کوچولو

دخملم خدا رو شکرکه هستی و اولین جمله رو به ما گفتی

بابایی ماشا... کلمه های زیادی رو داری میگی مثلا میگی: باباشی، ماماشی، الینا، مه، دای دای، عمه عط، آمان، اکبر، فائزه، بوزوگ، کوچولووو، بالا، بیده، آب بوخو، شکلا، شبت،انگ، بستن، ماهی، دریاا، آب بازی، هاپوو، ماس، شیرف دست و .... ولی یه چیزو برای اولین بار حدود 3 هفته پیشگفتی و اون اولین جمله4  کلمه ایت بود: بابا، آقا، هین، اوفتاد یعنی : بابا، ببین هندوانه از دست آقا افتاد دوست دارم بابا ...
10 مرداد 1394

بدون عنوان

آروشا خاتون. دختر ماهم داری کم کم حرف زدنو یاد میگیری.دیشب چنتا عکس نشونت دادیم همه رو بلد بودی. ماشاا... .میگی: مه، به به، بابا، ماما، دد، یک دو سه، بیا، هاپو، سیب، اسب، اکبر، خواب، امان، نه، آره و ... آفرین دختر ماهم. دوست داریم.خدا کنه همیشه سالم و صالح و خوشحال باشی ...
17 بهمن 1393

بدون عنوان

بابایی جون بالاخره آوردمتون پیش خودم. آوردمتون جم نزدیک خودم. هواش خوبه و خیلی هم تمیزه. دیگه هر وقت بیام خونه تو و مامانت تو خونه هستید  و خستگی از تن  بابایی در میاد. عزیز دلم اونقدر شیرین شدی که حد نداره. به مامانت میگی : نننَِِِّ. جونمی عسلکم . ...
16 تير 1393

دخمل 7 ماهه نازم

آروشای بابا یکی از همکارام میگفت دوری از دخترش موهاشو سفید کرده من نمیدونستم یعنی چی. حالا ولی خوب میفهمم وقتی تو و مامانت نیستید خیلی بهم سخت میگذره. ولی خدا رو شکر که هر سه تامون سالمیم و هوا که بهتر بشه من شما رو میارم اینجا پیش خودم دعا کن دخترم زود تر بیای پیش بابا. بابا خیلی دوست داره. مخصوصا حالا که اینقده ناز و شیرین شدی. بهت افتخار میکنم عزیز دلم. ن و مامانت همیشه از خدا میخوایم تو یه دختر سالم و صالح و خوشحال باشی و یه دختر خودساخته و مفق باشی. ان شاالله که همینجور میشی وبه هر چیزی که بخوای برسی دخملکم. دوستون دارم. ...
2 خرداد 1393

آخ جون آروشا خاتون اومد. هورااااااااا

آروشا خاتونم نازنین مهدی دخمر کوچولوم  خوش اومدی عزیزم. عزیز تر از جونم. خوش اومدی با اون صدای ماهت چشای سیاهت. نازینم میدونی من ٤ شنبه ٩ آذر از عسلویه رفتم رشت پیش مامانت که با کلی تنهایی مثله شیر بدون اینکه منو هیچ اذیت کنه پای تو نشست رفتم. یکشنبه هم صبح ساعت ٨.٢٣ دقیقه دنیا اومدی. ١٢ آبان ٩٢. که شد بهترین روز زندگی من و مامانت. مامانت که خیلی زحمتتو کشید و خیلی مواقع که من نبودم خودش دکتر رفت باهات حرف زد و مراقبت بود. حالا دیگه تو اومدی و بی صبری من  تموم کردی ولی حیف که حالا که دیدمت دیگه خیلی سخته که از پیشت برم
3 آذر 1392