یه نور کوچولو

بدون عنوان

   خخملکم. جیگر بابا. ناز بابا پس کی میای آخه. خوسمل بابایی. منکه دیگه کم کم داره تابم میره  . مامانت اونجا جدا از من پیش تو و کلی مواظبته. خودتم مواظب خودت باش         
26 مهر 1392

دخمل تو راهه ای خدا شیرین نازدار بابا

دخمل تو راهه ای خدا         شیرین نازدار بابا بگو چی کارا میکنی         اینقده بلوا میکنی داری برام شکر میشی       قند منی جیگر میشی چشاش داره باز میشه    خوشمل من ناز میشه مامان  براش چی میخونه    صداش میاد از تو خونه میگه ناز مامان کجاست       این خوشمل مامان باباست خدا دخمل داده بما        آروشای بابا بیا 
31 شهريور 1392

آخی خوشمل بابا

میدونی هفته پیش که رفته بودم ابهر برات جشن سیسمونی گرفتیم. چه جشنی شد جشن خانم  خانمای بابا. الان تقریبا 33 هفته ای هستی و اونقده قشنگ تو دل مامانت  ورجه وورجه میکنی که بابا و ومامان کلی برات کیف میکنن. سلامت باشی تو و مامان مهربون و همزبونت.راستی اسم خوشملت عوض شد شد آروشا. آروشای ماه بابایی  
17 شهريور 1392

بدون عنوان

دخمر ماه بابا سلام. دیروز با مامانت تلفنی صحبت کردیم و به توافق رسیدیم که اسم خوشگلتو بذاریم ناپریشا . البته این پیشنهاد مامانت بود ها. دیگه من و مامانت میخوایم بهت بگیم ناپریشا. ناپریشای خوشمل ما
9 تير 1392

بدون عنوان

خانم کوچولوی بابا. هفته پیش 2تیر با مامانت رفتیم تویسرکان سونوگرافی و گفتن که تو یه دختر ناز خوشگلی. بابا و مامان  کلی خوشحال شدن. حالا منتظریم که زودتر بیای . الان 22 هفته ات است و مامان شیرینت ابهره منم عسلویه. تو برا خودت کلی مارکوپولویی ها. یادت باشه بعدا بگم مارکوپولو کی بود؟ ...
7 تير 1392

بدون عنوان

ووووووووییییییییییییششششششششششش  دیروز مامانت توی رشت سنو رفته بود و گفته بودن که تو احتالا دخمری. یه دخمر خوشگل. یه دخمر ناز . وای که چقده تو ناز بشی . الان ٧ خرداد ٩٢ و تو حدودا ١٦ هفته ای هستی. خدا تو و مامانت که الان رشته رو همیشه خوشحال و سالم نگهداره.منم الان عسلویه ام و احتمالا تا ٢٠ روز دیگه برم پیش مامانت. مامانت خیلی تواناست . تو این شرایط که یه کم سختشه کلی هوای تو رو داشته.
7 خرداد 1392

عزیز مامان

سلام مادر این اولین نامه ای که برات می نویسم هر روز باهات کلی صحبت می کنم . از وقتی اومدی پیشمون یه زندگی جدید بهمون دادی. تا حالا این قدر مواظب خودم نبودم . یه کم باهات دردودل کنم؟ ؟؟؟ دلم برای بابات خیلی تنگ شده. وقتی پیشمونه خیلی احساس امنیت می کنم. ولی ما با همدیگه باید حسابی مواظب خودمون باشیم تا وقتی بابایی برمی گرده پیشمون، حالمون خوب خوب باشه و بریم کلی خوش بگذرونیم. عزیزز مادر الان تقریبا 12 هفتهته .فکر می کنم کلی مشغولی و سرت خیلی شلوغه . امروز روز مادره حس خیلی قشنگی امروز داشتم. یه حس جدید یه نقش جدید و تویی که عاشقتم دوست داریم عزیزم  خیلیه خیلی       ...
11 ارديبهشت 1392